زندگی

خواب و بیداری

زندگی

خواب و بیداری

اوصولا ناراحتی واسه بقیه خیلی چرته. چون نه تنها خود ادم ناراحت میشه که حتی طرف رو هم ناراحت میکنه. عکس العمل های ما ادما شاید در نظر اول بی اهمییت باشه که یه جورایی هست ولی تاثیر زیادی داره . شاید طرف یادش نیاد عکس العمل شما چی بوده ولی حسی که از عکس العمل شما بهش دست داده تا اخر عمر یادش میمونه. چند وقته پیش دوستم یه مشکلی رو بهم گفت که داشت و واقعا خیلی مشکل بدی بود و هرکی جای من بود به حال بدبختیه این دختر 2 روز گریه میکرد. تا گفتن چند تا کلمه ی پایانیه دوستم که چند ثانیه بیشتر نبود من فرصت داشتم تصمیم بگیرم چه عکس العملی نشون بدم. من میتونستم ناراحت شم و به حالش تاسف بخورم و به عالم و ادم فحش بدم و بهش ترحم کنم. ولی تو یه لحضه یادم اومد اون اومده و از بین این همه ادم مشکلشو به من گفته. چرا؟ چون از من انتظار دل رحمی نداره. اون از من انتظار داره مثل یه سنگ با مشکلش برخورد کنم تا براش قوت قلب باشه. برای همین من وقتی حرفاش تموم شد خندیدم. به مشکلش به زندگیه سختش به بی رحمیه زندگیش خندیدم. و جالب اینجا بود که اونم خندید. اون روز من حتی یه بار هم به مشکلش اشاره نکردم و فقط خندیدم. نکته های وحشتناک مشکلشو به مسخره گرفتم و به بهش گفتم چه بدبختیه و خندیدیم. شاید تو نظر اول کار من کار وحشتناکی به نظر بیاد  ولی نتیجه ی کارم این بود که یه کم فقط یه کم از اهمییت اون مشکل کم کرد. امروز که داشتم باهاش حرف میزدم مشخص بود که خیلی خوب با مشکلش کنار اومده و به نظرش به وحشتناکیه روز اول نبود. و به اندازه ی قبل نمیترسید چون میگفت وقتی چیزی تو رو (یعنی منو) به خنده بندازه مسلما خیلی ترسناک نیست. و احساس خوبی داره نسبت به اون روزی که من خندیدم. امروز که دقت کردم فهمیدم اوصولا خیلی ها مشکلاتشونو به من میگن چون میدونن من ادمه دل رحم و نازکی نیستم و میخوان یکی بهشون بگه که مشکلشون مسخره است و به مشکلشون محل نذارن. من اهمییتی به مشکل بقیه نمیدم و این بعضی وقتها برای ادما احتیاجه تا یکی رو پیدا کنن که به مشکلشون اهمییت نده. و جالب اینه که اونا همیشه و همیشه یادشون میمونه که با اون مشکل در کنار من احساس خوبی داشتن. واقعا اگه من نباشم اینا میخوان چیکار کنن؟؟؟!!!

اوصولا ادمی نیستم که مراعات کسی رو بکنم و اوصولا بی پرده و رک حرفمو میزنم. تا حالا دقت نکرده بودم که این طور حرف زدن من باعث شده که مردم منو به عنوان نوعی تکیه گاه واسه تایید یا تکذیب کاراشون قرار دادن. مثلا دوستم میخواد با دوست پسرش بهم بزنه من باید خیلی رک بهش بگم پسره تنه لشه تا بتونه باهاش بهم بزنه. از همه بدتر مامانمه!!!! اوصولا تو خونه ی ما تمام اخبار باید به من گفته بشه و اصلا مهم نیست من بخوام گوش بدم یا نه. مخصوصا وقتی با خاله یا مادر بزرگم هم همراه باشه و تازه اوج فاجعه وقتیه که هر 3 تاشون یه جا باشن. اوصولا تمام اخبار فامیل به طور اپدیت به من میرسه ولی به خاطر فکر مشغول من!!! اوصولا هیچ وقت هیچ اطلاعاتی ندارم. البته بیشتر وقتها من باید تاییدیه بدم چون مثلا مادر بزرگم به فلانی اینجوری گفته و من باید تایید کنم که حقش بوده. تنها نکته ای که میشه از ماجرا گرفت اینه که من هیچوقت الکی تاییدیه نمیدم. اگه از کارشون یا حرفشون خوشم نیاد میگم چه ابرویی ازت رفت!!!! این قضیه تا اونجایی پیش رفته که وقتی با دوستام میرم بیرون خیلی ریلکس نقش ایینه رو بازی میکنم و چون الکی نمیگم که مثلا خط چشمت نریخته همه با اطمینان ازم میپرسن و جواب منو با اطمینان قبول میکنن. فکر میکنم دلیل امنیتی که وقتی کسی با منه احساس میکنه به خاطر همینه. اونا قبول کردن که حرف من واقعیته حتی اگه واقیته غلطی باشه. امروز با دوستام رفته بودیم بیرون یکی از دوستام گفت قبل سیگار ادامس بجو بعد بکش بیشتر کام میده. بقیه ی دوستام منتظر بودن ببینن من چی میگم. مثلا میگم این چه چرت و پرتیه یا میگم امتحان کنیم؟ البته همه ی اینا تو چند ثانیه بود ولی واسم جالب بود. البته بگم ما امتحان کردیم واقعا جواب داد. اگه قبل از سیگار ادامس بجوی سیگار به شدت کام میده حتی اسی. پیشنهاد من اینه ادامس نعنایی با اسی سبز. فوق العاده بود. بعدشم قلیون دوسیب نعنا بعدشم داشتیم برمیگشتیم بارون اومد منم مجبورشون کردم پیاده برگردیم که واقعا با حال بود. البته دوسیب نعنا یه خورده سنگین تموم شد . یک توصیه ی دیگه اونم این که به هیچ عنوان تنباکوی سوخته نکشین و همیشه حواستون باشه تا سوخت سری عوضش کنین. یه قلیون کوچیک گرفتم ولی هنوز استفادش نکردم اخه باورم نمیشه قلیونش مینیاتوریه اخه قلیون به اون کوچیکی مگه چیزی ازش در میاد؟ البته شنیدم قلیونای کوچیک بیشتر کام میدن ولی چشمم اب نمیخوره. امروز اخبار میگفت یارانه ها 10 روزه دیگه اجرا میشه واقعا منی که این چیزا واسم مهم نیست و اصلا از دنیا خبر ندارم یه حالت نگرانی دارم نسبت به این قضیه.

اون دیفال نیست دیواره.

اون دیفال نیست دیواره.

هرچی وزن کم کرده بودم داره به سرعت برمیگرده. کارم شده خوابیدن و خوردن و بالا اوردن و دوباره خوابیدن و خوردن و بالا اوردن و دوباره .....  

زندگیم کلا تو گله. نه حوصله ی بقیه رو دارم نه حتی حوصله ی خودم. واکنش هام به شدت عکس العمل داره و و اوصولا با همه قهرم در حال حاضر. حالم از این یک نواختی داره به هم میخوره بدتر از اون عادت کردنم به این یکنواختی داره حالمو بهم میزنه. دلم یه تغییر میخواد ولی از تغییر ها متنفرم. دیروز یکی از دوستام میگفت بیابن تفریحی فرار کنیم بریم 1 هفته شمال. میگم کجا بمونیم؟ میگه ویلای ما. میگم اونوقت اسمش میشه فرار کردن؟ میگه اره دیگه فقط فرقش با مسافرت اینه که با خودمون چمدون نمیبریم.!!!! اونوقت من میگم از دوست شانس نیاوردم همه دوستام خنگن شما بگین نه. یکی دیگه از دوستام میگه زهرا کسل شدی میگم اره. سریع برگشته میگه چه خوب میخوای با داداشه نریمان(دوست پسرش) دوست شی ؟!!!!!!!!! یکی دیگه برگشته میگه فردا بریم استخر؟ میگم نه. حالا دادشش اونور داشت گوش میداد. میگه چرا؟ میگم نمیشه. میگه چرا نمیشه؟ منم بد اعصاب بلند داد زدم چون پریودم. من خودم واقعا ادمه باهوش و عاقل و مبتکریم نمیدونم چرا دوستام اینجوری از اب در اومدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!