زندگی

خواب و بیداری

زندگی

خواب و بیداری

حرص ام گرفته دارم میترکم. یعنی میخوام با کله برم تو دیوار از بس حرص ام گرفته. اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدا دارم میترکم.اخ وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای تا کجاهام که نسوخته. میخوام گریه کنم .................. دارم میسوزم.......................میخوام خودمو بکشم راحت شم. ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا. حرص امممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم گرفته. میخوام بگیرم بزنمشون. ای وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای. اگه گیر یه ادم ناتو بیوفتین و یه مشت بی عرضه دورتونو گرفته باشن که نمیتونن هیچ غلطی بکنن و از این ور تا سر حد مرگ حرص اتونو در اورده باشن چیکار میکنین؟ 

(کسی دخانیات پیشنهاد نکنه فایده نداره)  

میدونم. من باید الان صبر کنم تا شرایط یه جوری بشه که دهنشونو اسفالت کنم . همیشه همینکار رو کردم. میدونم. ولی نمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییشههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه 

من الان باید خونسردی خودمو حفظ کنم و فقط صبر کنم. با یه خورده صبر دهنشونو صاف میکنم. الان باید یه خورده ریلکس باشم. فقط چند روز صبر. ااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییی واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییی  نمیشههههههههههههههههههههههه 

ای دارم میسوزم. میخوام خودمو بکشم. من تحمل این همه حرص ندارم. وای ای اخ. میخوام سرمو بزنم تو دیوار. ایییییییییییی. دارم میسوزم. وایییییی. ای وای. ای فلک. ای خدا. ای علی. وای دارم میسوزم. دارم اتیش میگیرم. من تب دارم. الان افسرده ام. واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای دارم حرص میخورم. ایییییییییییییییییییییییییییییییییی....................................................

اوصولا من وقتی واقعا خیلی گرفته و ناراحتم لال مونی میگیرم. البته زیاد پیش نمیاد ولی وقتی پیش بیاد خیلیییییییییییییییییییییییی جدیه. این جور وقتها 1-لال مونی میگیرم.2-اصلا نمیتونم تو خونه بمونم.3-اعتصاب غذا میکنم. مثلا از پریروز تا الان 1 کلمه هم حرف نزدم. از همون موقع همش بیرونم و فقط واسه خواب میام خونه و از همون موقع تا حالا هیچی نخوردم. این جور وقتها فقط میتونم پیاده راه برم. و هر چقدر که راه میرم بدتر بیقرار میشم واسه بیشتر راه رفتن. تو همین 2 روز انقدر راه رفتم 1 کیلو کم کردم. دیروز تا 10 شب داشتم پیاده روی میکردم امروز از 7 صبح تا 11 شب بازم داشتم پیاده روی میکردم الان هم داره گریه ام میگیره چون نمیتونم بشینم و تشویش دارم و هی میخوام پاشم برم بیرون راه برم و انگار تو خونه نفسم قطع شده و نفس تنگی گرفتم. دارم میمیرم.

.............................................................................................................................. 

.............................................................................................................................. 

............................................................................................................................... 

............................................................................................................................ 

.............................................................................................................................. 

............................................................................................................................. 

............................................................................................................................ 

............................................................................................................................... 

................................................................................................................................ 

.............................................................................................................................. 

............................................................................................................................... 

................................................................................................................................ 

................................................................................................................................. 

.................................................................................................................................. 

................................................................................................................................. 

من اوصولا ادمه کینه ای هستم و صد البته عاشق رقابت.مخصوصا رقابت های طولانی مدت رو خیلی دوست دارم. البته نه هر رقابتی من وقتی بازی میکنم که مطمئن باشم برنده ام. یه جورایی برای بردن بازی میکنم. در کل رقابت صبر میخواد. حالا ربط کینه به رقابت و صبر چیه. رقابت صبر میاره صبر هم پیروزی میاره پیروزی هم کینه رو حل میکنه. حالا مثلا وقتی از کسی کینه ای داریم قرار نیست همون فرداش بشینیم نقشه که چه به روز طرف بیاریم. این جور وقتها اوصولا با صبر میشه بهتر عمل کرد. اوصولا هیچ وقت هیچ چیز از خاطر من نمیره. یه حرکت یه حرف یه اشاره همه ی اینارو یه روزی به صاحبش برمیگردونم مخصوصا حرف هارو. و خب طرف هم همیشه میفهمه این حرف خودشه و من انقدر صبر کردم تا یه روزی به خودش برگردونم. مامانم یه مثل خوبی راجه به من داره که میگه وقتی من همون موقع عکس العمل نشون میدم به چیزی یهنی قضیه تموم شدس ولی وای به حال وقتی که من نه جوابی میدم نه تلافی میکنم نه چیزی. خب مامانم کاملا درست میگه و خب از اول هم همیشه طوری بوده که اصلا لازم نبود من کاری بکنم. مثلا اگه کینه ای داشتم کافی بود منتظر بمونم تا بلاخره شرایط توری میشد که من ضربمو میزدم خیلی بدتر از اون ضربه ای که میشد همون موقع زد.در واقع شرایط طوری میشد که خیلی راحت شاید با یک کلنه ی من ضربه زده میشد و حتی طرف نمیفهمید من بودم. یکی از مثال هام داییه کوچیکمه که یک سال و نیم صبر کردم تا وقتی که دیدم شرایط طوریه که میتونم زندگیشو داغون کنم . البته داغون نشد ولی تا نزدیکی های داغون شدن رفت. در واقع خودش نفهمید که من باعث شدم و حتی بعد ها ازم معذرت خواهی کرد که به من مشکوک بود سر اون قضیه. اخه اولش به من مشکوک شد بعد کلا قضایا یه طوری برگشت که یکی دیگه مقصر شناخته شد ولی خب در واقع من بودم. حالا این قضیه ای که من بودم رو هم گذاشتم سوپرایز واسه روز تولدش. یعنی میخوام روز تولدش بگم اون قضیه زیر سر من بود و تو الکی حال مقصر اشتباهی رو گرفتی. اینو گذاشتم سوپرایز تولد یا سالگرد ازدواجش. در کل کلی مثال هست که حوصله ندارم تایپ کنم. امروز شرایط یه انتقام!!! دیگه رو برام جور کرد که باعث شده از صبح نتونم نیشمو ببندم و هی با خودم لبخند میزنم یا میخندم. برای این انتقام 2 ماه صبر کردم تا دیروز که داشتم با دوستم حرف میزدم و یه لحضه که تو حرفاش دقت کردم دیدم دوباره صبرم جواب داده. البته همین امروز اقدام کردم ولی از اونجایی که واقعاااااااااااااا انتقام بزرگی بود به زودی عین توپ صدا میکنه . البته من هیچ کاری نکردم و فقط یه اس ام اس کوچیک دادم که حتی مشخص نیست من از قضیه خبر دارم. واقعا شیرینه این انتقام این که هیچکس نمیدونه تویی و این به خاطر صبریه که داشتی. و البته واقعا بد ضربه زدم و احتمالا که نه حتما جهنم به پا کردم. البته شاید کسی که اینارو بخونه فکر کنه من چه ادمه پلید و بد زاتیم ولی در واقع نیستم. من تا کسی حقش نباشه ازش کینه ای به دل نمیگیرم و تا حقش نباشه بهش ضربه نمیزنم. ولی واقعا نمیتونم نیشمو ببندم. پروژه ی بعدیم هم بازم داییمه که هنوز منتظرم تا شرایط خودش موقعییت رو درست کنه.

من اوصولا ادمه کینه ای هستم و صد البته عاشق رقابت.مخصوصا رقابت های طولانی مدت رو خیلی دوست دارم. البته نه هر رقابتی من وقتی بازی میکنم که مطمئن باشم برنده ام. یه جورایی برای بردن بازی میکنم. در کل رقابت صبر میخواد. حالا ربط کینه به رقابت و صبر چیه. رقابت صبر میاره صبر هم پیروزی میاره پیروزی هم کینه رو حل میکنه. حالا مثلا وقتی از کسی کینه ای داریم قرار نیست همون فرداش بشینیم نقشه که چه به روز طرف بیاریم. این جور وقتها اوصولا با صبر میشه بهتر عمل کرد. اوصولا هیچ وقت هیچ چیز از خاطر من نمیره. یه حرکت یه حرف یه اشاره همه ی اینارو یه روزی به صاحبش برمیگردونم مخصوصا حرف هارو. و خب طرف هم همیشه میفهمه این حرف خودشه و من انقدر صبر کردم تا یه روزی به خودش برگردونم. مامانم یه مثل خوبی راجه به من داره که میگه وقتی من همون موقع عکس العمل نشون میدم به چیزی یهنی قضیه تموم شدس ولی وای به حال وقتی که من نه جوابی میدم نه تلافی میکنم نه چیزی. خب مامانم کاملا درست میگه و خب از اول هم همیشه طوری بوده که اصلا لازم نبود من کاری بکنم. مثلا اگه کینه ای داشتم کافی بود منتظر بمونم تا بلاخره شرایط توری میشد که من ضربمو میزدم خیلی بدتر از اون ضربه ای که میشد همون موقع زد.در واقع شرایط طوری میشد که خیلی راحت شاید با یک کلنه ی من ضربه زده میشد و حتی طرف نمیفهمید من بودم. یکی از مثال هام داییه کوچیکمه که یک سال و نیم صبر کردم تا وقتی که دیدم شرایط طوریه که میتونم زندگیشو داغون کنم . البته داغون نشد ولی تا نزدیکی های داغون شدن رفت. در واقع خودش نفهمید که من باعث شدم و حتی بعد ها ازم معذرت خواهی کرد که به من مشکوک بود سر اون قضیه. اخه اولش به من مشکوک شد بعد کلا قضایا یه طوری برگشت که یکی دیگه مقصر شناخته شد ولی خب در واقع من بودم. حالا این قضیه ای که من بودم رو هم گذاشتم سوپرایز واسه روز تولدش. یعنی میخوام روز تولدش بگم اون قضیه زیر سر من بود و تو الکی حال مقصر اشتباهی رو گرفتی. اینو گذاشتم سوپرایز تولد یا سالگرد ازدواجش. در کل کلی مثال هست که حوصله ندارم تایپ کنم. امروز شرایط یه انتقام!!! دیگه رو برام جور کرد که باعث شده از صبح نتونم نیشمو ببندم و هی با خودم لبخند میزنم یا میخندم. برای این انتقام 2 ماه صبر کردم تا دیروز که داشتم با دوستم حرف میزدم و یه لحضه که تو حرفاش دقت کردم دیدم دوباره صبرم جواب داده. البته همین امروز اقدام کردم ولی از اونجایی که واقعاااااااااااااا انتقام بزرگی بود به زودی عین توپ صدا میکنه . البته من هیچ کاری نکردم و فقط یه اس ام اس کوچیک دادم که حتی مشخص نیست من از قضیه خبر دارم. واقعا شیرینه این انتقام این که هیچکس نمیدونه تویی و این به خاطر صبریه که داشتی. و البته واقعا بد ضربه زدم و احتمالا که نه حتما جهنم به پا کردم. البته شاید کسی که اینارو بخونه فکر کنه من چه ادمه پلید و بد زاتیم ولی در واقع نیستم. من تا کسی حقش نباشه ازش کینه ای به دل نمیگیرم و تا حقش نباشه بهش ضربه نمیزنم. ولی واقعا نمیتونم نیشمو ببندم. پروژه ی بعدیم هم بازم داییمه که هنوز منتظرم تا شرایط خودش موقعییت رو درست کنه.