زندگی

خواب و بیداری

زندگی

خواب و بیداری

خنده

امروز نازنین اومد اینجا رفتیم جواب کنکور رو ببینیم. منم تازه از خواب پاشده بودم تا بیام تو اتاق و وصل شم مخ منو خورد. زهرا دعا کن قبول شم. زهرا دعا کن اگه قبول نشم خودمو از پنجره پرت میکنم پایین و این حرفا. تا نتیجه رو ببینیم منو سرویس کرد. بعدش هم که دیدیم قبول شده کلی بقله گوش من جیغ زد!!! البته میخواست بیاد روبوسی و این حرفا که من بهش گفتم اگه جرات داری به من دست بزن. خلاصه به همون جیغ زدن اکتفا کرد. بعدش مامانشو صدا کرد حالا مامانش 1 ساعت تو گوش من خونده خدا خیرت بده!!! منم برام سوال شده بود که قبولی این به من چه ربطی داره که خدا به من خیر بده؟؟؟!!! اصلا اگه من این خیر رو نخوام کیو باید ببینم؟ بعدش اتنا زنگ زد گفت بریم بیرون. اول اومدن اینجا من اماده شدم رفتیم خرید. یه چیزه خنده دار بگم همه بخندن. تو کل بازار 1 نفر هم مارو نگاه نمیکرد. ارمغان که افسرده شده بود!!!امروز کلی خندیدم. یه تیکه یه پسر خوشگل دیدیم وایساده بودیم نگاش میکردیم دیدیم یه دختر توپول!!!برنزه!!!با شلوار گشاد!!! طلا زرد!!!ارایش غلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییظظظظظظظظظ!!! اومد دست پسر رو گرفت گفت بریم هانی. یعنی قیافه ی اتنا و ارمغان دیدنی بودا!!! اتنا برگشته میگه زهرا مطمئنی پسر دختر رو با دقت نگاه کرده بود؟!!! خلاصه کلی اونجا خندیدم. ولی واقعا برام سوال شده پسرا زده به سرشون؟!!! این چند وقته هرچی پسر خوشگل دیدیم با دخترای خیلی جالب میگشتن!!! دختره یا خیلی چاقه یا خیلی زشت دوست پسرش عینه انریکه!!! ببینم عقلتونو از دست دادین؟ چند روز پیش دوستم میگفت حضرت فاطمه واسه دخترای معمولی(از نظر صورت) نماز خونده. خب یکی به حضرت فاطمه نگفته بود پس اونایی که خوبن چی؟ حالا برعکس این قضیه هم هست. دختره به چه خوشگلی و دافی حالا دوست پسرش شکل افغانی ها!!! من یادمه اونموقع ها که لاغر مد بود همه گفتم لاغر کن من با بدبختی رفتم لاغر کردم نذاشتن 3 ماه بگذره دوباره توپول مد شده!!! امروز داشتم مانتو نگاه میکردم تماما سایز بالا بود اگه میگرفتم باید تنگش میکردم!!! حالا قبلا باید مانتو رو گشاد میکردم!!! کلا من شانس ندارم. واقعا همه چی به شانسه. امروز یه دخترایی از بقله من رد میشدن که من پیشه اونا عروسک بودم.ولی شانس اونا اینم شانسه من!!! چقدر امروز سر این قضیه خندیدیم. یه 206 حدود نیم ساعت افتاده بود دنبالمون من فکر کردم چی باید باشه که انقدر اعتماد به نفس داره. پسر رو که دیدم حالت تهوع گرفته بودم. البته من این جور وقتها رفتار تابلویی نمیکنم طرف بفهمه ناراحت شه ولی در کل خیلی بد بود. امروز داشتم دقت میکردم چقدر وضع دخترا بد شده. خیلی بد شده دیگه. ار کنترل خارج شده وضع دخترا. دخترا رو که بیرون میبینی ناخوداگاه کلمه ی ج-ن-د-ه تو مغزت نقش میبنده. کدوم احمق ها بودن که تظاهرات راه انداخته بودن که مرد حاشا به غیرتت زنت بی حجابه؟ بیا اینم نتیجه اش. ملت احمق اند دیگه. البته من قضاوت نمیکنم ولی دیگه یه فرقی بین شیک پوشی با ج-ن-د-ه پوشی هست. الان دیگه فرق این 2 تارو نمیشه تشخیص داد. البته من نمیگم کلا از این قضیه جدام. نه منم قبلا به فرقشون اهمییت نمیدادم ولی خب اون ماله سن خودش بود گذشت. بلاخره با بالا رفتن سن خیلی چیزارو درک میکنی. حالا یا من خیلی زود شروع کردم به درک کردن یا بقیه دیر شروع میکنن به درک کردن.

من اصلا ادم پر رویی نیستم!!! همه هم میدونن!!!خیلی ادم مظلومیم!!! ولی نمیدونم چرا هرکی بهم میرسه میگه پررویی!!! کی ؟؟؟ من؟؟؟ کجا؟؟؟ یه چند روزی بود خاله و دایی اتنا اومده بودن خونشون بیشتر از اینکه خونه اونا باشن خونه ما بودن. اخه مامانم خیلی ادمه خوش مشربیه هی میگفت بگو بیان بگو بیان. خلاصه امروز من رفتم اونجا خالش گفت فردا میریم ولی به سختی. گفتم خدا بد نده چرا به سختی؟ میخواین من براتون بلیط بگیرم؟خلاصه داشتم میومدم اتنا برگشته میگه زهرا بمیر. گفتم تو زودتر حالا چرا؟ گفت خالم میگه دلم برای زهرا تنگ میشه نریم!!! حالا خالش کنار من نشسته راه به راه میگه زهرا بیا با ما بریم یه 2 هفته پیش ما بمون اب و هوات عوض شه. خلاصه انقدر گفت و گفت تا اخر سر سر اینکه من اخر تابستون برم خونشون راضی شدن فردا برن. حالا وقتی مامانم اومده بود دنبالم دختراش داشتن گریه میکردن که فردا قبل رفتنه ما بیا ببینیمت!!! حالا از الان واسه اخر تابستون دارم برنامه ریزی میکنم با اتنا اینا برم شمال. اتنا بهم گفت خیلی لمسی(یعنی بی ذوقی) گفتم چرا؟ گفت من دارم بال در میارم تو عینه خیالت هم نیست. حالا باید فکر بقیه ی تابستون باشم. راستی یه چیزی. اون مجتمعه بود که کنار ساختمون ما بود؟ اندازه ی 13 طبقه رفتن زیره زمین واسه همین ساختمون ما چند روز پیش کج شد. الان 2 روزه شب و روز دارن رو ساختمون ما کار میکنن تا نریزه. کلی ستون اون اولش گذاشتن ولی ستون ها شکست. امروز ستون های گنده اورده بودن بزارن. ساختمونمون کج شده داره میریزه. تو اشپز خونه لیوان میزاری رو کابینت میوفته. احتمالا امروز فزدا کلا میریزه اولین نفر هم من میمیرم. 2 شبه با لباس میخوابم میگم یه وقت ریخت من رو با لباس زیر از زیر اوار در نیارن!!! یه چند روز بود فیلمیم نیومده بود امروز رفتم بیرون دیدم اومده انقدر خوشحال شذه بودم از اومدنش که کم مونده بود بغلش کنم!!! انقدر دلم براش تنگ شده بود...!!!البته خیلی سرد مثل همیشه باهاش برخورد کردم ولی به مامانم گفتم بهش بگه زهرا منتظرت بود. اخه به مامانم میگه خاله. اون روز برگشته به مامان میگه خاله چندتا فیلم جدید اوردم دخترخانومتون نمیخوان ببینن؟ واقعا جذبه رو دارین؟ بعده 4 سال فیلم خریدن هنوز میگه دختر خانومتون. 4 تا از ناخونام شکسته باید برم ناخن بکارم. چقدر دلم هوای قلیون کشیدن تو شمال رو کرده. پارسال مامانم اینا رفته بودن مسافرت منم با دوستام رفتم شمال هر 5 دقیقه وایمیستادیم کنار جاده بساط قلیون و جوجه و کباب. یادش بخیر.  وقتی هم رسیدیم ویلا نزاشتن یه دوش بگیرم رفتیم یه ویلای دیگه اونجا هم پارتی بود کلی قرص و مواد و این چیزا. یادش بخیر من اونموقع با یه لیوان اب پرتقال !!! راه افتاده بودم تا جایی که میشد حال میگرفتم و تیکه مینداختم. یه تیکه های اساطیری مینداختم که ضد حال بودا!!!یادش بخیر. امسال درگیر کار اموزیم بودم نشد بریم. تازه امسال 19 سالم شده دیگه میشد از خیر اب پرتقال گذشت از همه چی خورد و کشید و بالا انداخت.

تو هر کاری اوصولا ادم تازه کار رو اعصاب ادمه. یعنی رو مخ ادم راه میرن!!!

دیروز

خیره سرم دیروز با اتنا رفته بودیم ثبت نام کنکور. یه فاجعه بود واسه خودش!!! صبح ساعت 8 راه افتادیم بریم عکاسی. رفتیم دیدیم نوشته ساعت 12 باز میکنه!!! اول رفتیم 2 تا ساندویچ گرفتیم بعد رفتیم تو پارک نشستیم تا باز شه. از اونجایی هم که واسه عکس باید مقنعه میزاشتیم بدونه ارایش قیافه هامون واقعا دیدنی بود!!!!! نیم ساعت نگذشته بود که دیدیم چند تا از دوستای قدیمیمون تیپ زدن در حد پارتی رفتن دارن میان سمته ما!!! حالا ما با اون تیپه ناز!!! خیلی ریلکس پاشدیم جیغ و داد و سلام علیک. حالا میپرسم ساعت 8 صبح چه تیپی زدین میگن تازه داریم میریم خونه دیشب مهمونی بودیم!!!خلاصه اونا رفتن ما هم تا 12 اونجا بودیم کلی هم متلک های اساطیری شنیدیم. حالا رفتیم عکاسی دیدیم صف نونواییه!!! 1 ساعت و نیم تو صف بودیم تا نوبتمون شد. بعد عکس گرفتیم اونم چه عکسایی!!!!!!!! قیافه ی من دیدنی بودا!!! خلاصه بعدش رفتیم کافی نت. حالا اونجا هم صفه!!! خلاصه رفتیم نشستیم شروع کردیم ثبته نام. اول اتنا رو ثبته نام کردم بعد خودم. حالا ثبته نام جچوری بود؟؟ هر یه اطلاعات رو 3 بار تکرارو تائید میکرد تازه از اون بدتر رشته ی ما اصلا نبود. !!!!!!! یعنی من دهنه صاحب کافی نتو سرویس کردم. البته خودشم اخرش گفت پدرمو در اوردی!!! مثلا به جای اینکه خودم دفتر چه رو بخونم داده بودم دسته اون میگفتم تو فلان صفحه فلان شمار رو پیدا کن. 1 ساعت سر این دعوا کردیم که لرستان هواش گرمه یا سرد. بعدش هم برگشتم سرش داد میزنم چرا رشته ی ما اینجا نیست؟؟؟؟!! چرا اینجا کولر نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا شلوغه؟؟؟؟چرا سرعت کمه؟؟؟ خلاصه دهنش اسقالت شد. ساعت 5 بعد از ظهر ثبت نام تومو شد برگشتیم خونه. تو راه پله ها خوابم برده بود. اخه شبش هم نخوابیده بودم. الان بیدار شدم دارم فیلم نگاه میکنم. دیروز تو کافی نت انقدر خندیدیم نصفه مشتری ها پریدن!!!