زندگی

خواب و بیداری

زندگی

خواب و بیداری

امروز منو اتنا و ارمغان رفتیم ارم. ساعت 6 راه افتادیم الان 10 دقیقه اس رسیدیم. خوش گذشت کلی... یه چیزی هم امروز فهمیدم. پسر بودن سخته.  اخه همیشه از پسر ها انتظار میره بیان جلو و شاید طرف پا داد شاید نداد. من خودم به عنوان دختر وقتی فکر میکنم برم به یکی پیشنهاد بدم اونم محل سگ هم نذاره دل و رودم میریزه بهم. حالا پسرا همیشه با این ریسک هستن. خدایی سخته. مثلا ما دخترا کافیه از دماغ یکی خوشمون بیاد تا با یه نگاه طرفو تا هرجا که خواستیم بکشونیم. ولی کسی دست رد به ما نمیزنه. ولی ما تا میتونیم حال گیری میکنیم. من خودم قبلا ها به طرف نگاه میکردم اون که میومد جلو یا محلش نمیدادم یا ضایعش میکردم. دیگه بعد اون نگاه نمیکردم ولی اگه کسی میومد محل نمیدادم. امروز تو ارم سوار سورتمه شده بودیم. بعد اتنا و ارمغان رفتن 3 تا عقب تر از ما سوار شدن منو علی هم با هم بودیم. بعد جلوی اتنا اینا 2 تا پسر نشستن خوشگل و خوشتیپ و هیکلی. منم چند بار برگشتم اتنا اینا رو نگاه کردم فکر کنم پسره به خودش گرفت چون تا 1 ساعت بعدش همینجوری دنبال من بود. رفتیم ترن سوار شدیم اومد. رفتیم رنجر سوار شدیم اومد. اخر سر هم وقتی بهش گفتم الکی راه نیفت دنبال من من بی اف دارم تازه اونموقع رفت. بعد وقتی میخواستیم سوار ترن شیم یه پسره از بغل من گذشت دهنش تابلو بوی مشروب میداد. بعد گفتش میشه رد شم؟ منم شونه هامو انداختم بالا(اشتباه محض) کشیدم کنار. بعد پسره رفت بغله دوست دخترش با یه پسر و دختر دیگه. بعد وقتی میخواستن سوار شن پسره دوست دخترشو با اونا راهی کرد خودش موند زل زد به من!!! اونموقع قرار بود فقط من و اتنا و ارمغان سوار شیم ولی وقتی دیدیم پسره منتظره نوبته ما بشه همینجوری داشتیم میگشتیم که یکی با ما بیاد اون نتونه با ما بشینه. بعد همینجوری داشتم نگاه میکردم که خدا خیرش بده یه پسره اومد گفت من باهات میشینم. این پسره و دوستاش پشت سر ما بودن. بعد من با اخم نگاش کردم که گفت اوه... اخم و تخم نداره مگه نمیخوای از دست پسره در ری؟ منم گفتم خب؟ ربطش به شما چیه؟ گفت اووووه... ربطی به من نداره خاستم کمک کنم. همین. منم گفتم لازم نیست. که بعدش ارنج اتنا لطف کرد به شدت خورد تو پهلوم که منم بلند گفتم ااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...!!! پسره گفت چی شد؟ منم با یه لبخند دلبرانه!!! گفتم هیچی تقاص بد رفتاریم با شما بود!!! اون گفت حالا چرا انقدر شدید؟ خلاصه 5 دقیقه اونجا لاس زدیم تا طرف و خر کنیم. بعد که رفتیم سوار شیم اتنا و ارمغان رفتن جلو من موندم و پسره!!! اخه قرار بود اتنا با پسره بشینه. خلاصه اون اول نشست بعد من. خدایی خیلی پسر اقایی بود با این که اونم مثل من درشت بود ولی همچین چپیده بود گوشه ی صندلی که من راحت بشینم. این بپم که من به شدت ترس از ارتفاع دارم. اون یکی پسر مشروب خوره هم تا دید من دارم با این میلاسم رفت. خلاصه ترن راه افتاد چشمتون روز بد نبینه همون اولش چشامو بستم نفسمو حبس کردم. نه جیغ زدم نه نفس کشیدم. بعد که تموم شد وایساد پسره اروم گفت تموم شد عزیز. منم با کمک اتنا اومدم پایین. بعد که اتنا از پسره تشکر کرد ما راه افتادیم بریم یه جای دیگه. ولی پسره با دوستاش همش دنبالمون بودن. بعد اتنا عصبانی شد بهش گفت اونجا یه کار خوب کردی اینجا عوضشو در میای. پسره گفت فقط یه سوال دارم. (منظورش از من بود) گفتم بگو. گفت یعنی تو انقدر مغروری که چون یه پسر بغلت نشسته توی ترن به اون باهالی که همه حالش به جیغ زدنه جیغ نزدی؟ فکر کردی خوب نیست یه پسر لبخندتو ببینه یا جیغتو از سر شیطنت؟ یعنی منو اتنا و ارمغان و اونایی  دور ما بودن همه داشتم با دهنه باز اینو تماشا میکردن. اولین پسری بود که داشت یه چنین حرفی میزد. اصلا مونده بودم چی بگم!!! حتی من خودم نمیدونستم چرا نه خندیدم نه جیغ ولی اون فهمیدو گفت!!!! وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!!! منم تو این جور موقعیت ها سریع عکس العمل نشون میدم گفتم میخوام بالا بیارم دسته اتنا رو گرفتم کشیدم اومدیم اینور. حالا از اون موقع دارم میترکم. من همیشه فکر میکردم برتری ما نسبت به پسرا اینه که رفتارمون به قدری پیچیدس که مغز کوچیک اونا توان تجزیه و تحلیلشو نداره. اونوقت وقتی یه پسر!!! تو پارک !!! جلو جمعییت!!! بدون شناخت !!! در عرض 5 دقیقه!!! میاد یه رفتاره خیلی ساده رو تجزیه میکنه من اینو کجای دلم بزارم؟؟؟؟؟؟!!!! من همیشه به نفهمیه پسرا راجع به رفتار خودم افتخار میکردم و این که هیچ پسری و حتی هیچ دختری نمیتونه رفتار منو تجزیه کنه. حالا دارم میترکم!!! تازه بدبختی اینه که از اون موقع همش احساس میکنم زندگیم یه همچین فردی رو کم داره!!! وااااااااااااااااااااااااااااااااااای!!! یعنی همش با خودم فکر میکنم اگه یکی بود که دلیل هر رفتارتو میفهمید از یه طرف وحشتناکه از یه طرف شیرین!!! من همیشه به خودداری اعتقاد داشتم چه پسر چه دختر امکان نداره 1 لحضه من احساساتی بشم یا 1 کلمه خارج از منطق بگم. ولی امروز کم مونده بود به پسره بگم مرسی!!!وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!!! یعنی فقط خودداریه 18 سالم باعث شد که نگم!!!وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!پام داره میترکه چشام از خواب باز نمیشه ولی خوابم نمیاد. این از اون وقتاییه که مغز عینه فرفره کار میکنه ولی بدن خسته است. واااااااای وای وااااااای وااای وااااااااااااای!!!تازه عمق فاجعه یه جمله است که نمیتونم بنویسم. دیگه زیادی احساساتی میشه. وای. من چی کار کنم؟ چرا اینجوری شد؟ من همیشه به زهرای سرد و مغرور و خوددار معروف بودم. وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!!! تازه امروز خیلی خوشتیپ و خوش قیافه شده بودم. هم مدل ابروهامو عوض کردم هم اصلا ارایش نداشتم. امروز سیله شماره ها بود که روان شده بود واسه من. اتنا اینا انقدر غر زدن که دیوانه شماره اینو بگیر خوبه. نه اون یکی خوبه. نه این دماغش بزرگه. این یکی شلوارش تنگه. دهنمو صاف کردن. منم عینه این دخترای مثبت!!! سرمو انداخته بودم پایین به هیشکی نگاه نمیکردم !!! به هیچ کس هم محل نمیدادم!!!! واااااااااااااااااااااااای!!!خلاصه امروز فهمیدم پسر بودن سخته. چون وقتی یکی  از پسرا باهوش از اب در بیاد هیچ کس باورش نمیشه. خدایی همیشه انتظار داریم پسرا خنگ باشن. فبول کنین دیگه. واقعیته.

نظرات 6 + ارسال نظر
گربه تنها جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ http://devil-angel.blogsky.com/

تو سوار شدی و جیغ نزدی و تازه تمام مسیر چشمات را بسته بودی؟ دستت را هم بالا نبردی؟
پس تو برای چی پول داده بودی؟
آها فهمیدم چشمات را بسته بودی که پسره ماچت کنه ؟ :)

هاهاها بامزه

فرشاد شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://zanjire-eshgh.mihanblog.com

سلام زهرا خانوووووم!!!!!!!
وبه جالبی داری من تو رو با اسم زندگی (خواب و بیداری) لینکیدم اگه میشه تو هم به من سر بزن و با اسم زنجیر عشق لینکم کن بای.

خط ممتد یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ http://kattukhat.blogfa.com

من بر عکس تو همیشه به حماقت دخترا ایمان دارم و به نظرم اصلا آدمای باهوشی نیستن
اما از طرفی پسرای احمق ترم پیدا میشن که کل زندگیشون با هوس پیوند خورده و هیچ چی واسشون معنی درستی نداره و مثل یه کثافت تو اجتماع زندگی میکنن و به نظر خودم که اصلانم آدم مذهبی ای به اون معنا نیستم هنرمند کسیه که تو یک سبد سیب پلاسیده اون سیب سرخ سبد رو پیدا کنه و گاز بزنه
درضمن یه چیزی از من به عنوان نصیحت یادت باشه همیشه آدما از نداشته هاشون صحبت مبکنن نه از چیزایی که مطمئنن دارن !!!
سعی کن دیگه اینجوری خاطره نگی آخه شاید یه پسر احمق پیدا بشه و تا میتونه حرف احمقانه بهت بزنه !

aram دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ

ali bod dastet dard nakone age eftekhare ashnayi bedi in shomarame
09383140489

vo0ro0jak چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

هلو خانوم٬همیشه زمانی که انتظار نداری اتفاق میوفته٬گاهی اوقات اونا از ما باهوشتر و زیرک ترن قبول کن واقعیته.

محمد حسین شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ

کلی خندیدم به نوشته هات معلومه بچه ای ُ مغز دختراس که فندقیه که نمیتونن تو دادگاه به تنهای شاهد باشن . یا دیشون کمتر مرده چون مثل شما ها هستن هیچ وقت بزرگ نمیشن دختره جلف به حرفامممممم فکککرررر کککککننننننننن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد