من زیاد دوست دوست پسر داشتم. چند ساله تمام تا وقت اجازه میداد با همه رقم ادم بر خوردم. نتیجه ای که از این دوستیا داشتم چند تا بودن ولی مهمترینش این بود که هیچ کدوم نمیدونستن از این دوستی چی میخوان. در واقع هیچ کس نمیدونه از دوستی با جنسه مخالف چی میخواد. حتی اونایی که به خاطر س-ک-س- با دختر ها دوست میشن هم نمیدونن از این رابطه چی میخوان. البته این جوری نیست که نشونه بریم به پسرا و بگیم که همه ی پسرا بد هستن و اوصولا اکثره خیانت ها از طرفه پسره و کلا همه چی تقصیر اوناس. که البته واقعا هم اینجوریه و کلا همه ی تقصیرا همیشه گردن اوناس. ولی اگه بی طرف قضاوت کنیم بحثه دختر یا پسری نیست. بحثه خوده فرده. یادمه اولین دوست پسرم که اسمش یادم نیست از یه خانواده ی مذهبی بود و تو فامیلشون رسم بود زود ازدواج کردن. اینم فکر کرده بود ازدواج یعنی دختر خوشگل بود بگیرش. من اونموقع 13 سالم بود. اونم اومده بود با یه دختره 13 ساله طرحه رفاقت بریزه واسه ازدواج. اونموقع خودش 18 سالش بود. نمیدونم چرا نمیدونست دختر ها تو اون سن هر حرفی رو میزنن. خلاصه بعده 1 سال کار بالا گرفت. مامانش اینا میخواستن پابندش کنن. اون هم میگفت من دوست دختر دارم با اون هم ازدواج میکنم. البته همون موقع با کلی بساط به هم زدم و قضیه تموم شد. ولی بعدش فهمیدم اون نمیدونست چی میخواست از دوستیمون. یعنی همون موقع هم میدونستم امکان نداره ما با هم بمونیم. فاصله ی طبقاتی بینه خانواده. سطحه فکریه خودمون که از زمین تا اسمون فاصله داشت. من هیچوقت معنیه محدودیت رو نفهمیدم. هیچ وقت باهاش کنار نیومدم. محدودیت برای من فرقی با مردن نداره. اونموقع هم من یه دختره خام بودم که از غرور داشت میترکید. بعدش تا 4 ساله بعدش با کلی ادم دوست شدم. با همه نوعش. همه مدتش. از 1 ساعت گرفته تا چند ماه. ولی بیشترین زمانی که با کسی بودم همون 10 ماه بود که با اولین دوست پسرم بودم. هیچ کس بیشتر از اون نبود. اونایی بودن که همون اول میگفتن از دوستی س-ک-س- میخوان. همونایی که 1 ساعته بودن. من همیشه از صداقتشون ممنون بودم. خیلی خوبه طرفت انقدر رک باشه که قصدشو رک بگه. تا ادم الکی باهاش وقت نگذرونه. بودن اونایی که جرات نداشتن بگن و الکی وقت میگذروندن و بعدش هم که میفهمیدم و باهاشون بهم میزدم و کلی عصبانی میشدم چون خیلی بده ادم جرات حرف زدن نداشته باشه. بعضی ها هم نمیدونستن چی میخوان و فقط میخواستن دوست باشن. 2 مورد هم بود که دوستی نمیخواست عشق میخواست. خب من نه اهله عشق بودم نه محدودیت میخواستم. 5 سال دوستیای بی وقفه باعث شده بود تنوع طلب بشم. البته از اون اول هم تنوع طلب بودم ولی دیگه نه واسه ادم ها. ولی این دوستیا روز به روز هوسباز ترم میکرد. تا جایی که دیگه بیشتر از 1 هفته نمیتونستم با کسی بمونم. البته هنوزم همینطوریم یعنی نمیتونم به کسی بیشتر از 1 هفته فکر کنم. تا اینکه با اتا اشنا شدم. اولش اون بد نبود. مشکل از من بود. نمیتونستم فقط با اون باشم. کلی هم بهش خیانت کردم. خب 5 سال بود رفیق بازی میکردم . بی محدودیت بودم. البته اونم بعده یه مدت فهمید و دیگه زیاد کاری با هم نداشتیم. هیچ وقت نتونستم دوستش داشته باشم. بعده اون دیگه با کسی دوست نشدم. 1 ساله . به قوله دوستام کلی کیس مناسب رو پروندم. ولی تنوع طلبی من عینه بمبه که منتظره یه جرقه اس. حالا اینا رو واسه خنده نگفتم. منظور دارم. امروز سره شب حدوده 8 حسین زنگ زد. حسین رو من چند سال پیش (دقیقا یادم نیست کی؟) باهاش دوست بودم. از فامیلای دوستم سپیده بود. اونموقع تو دانشگاهه فیروز کوه بود. یادم نیست چند وقت با هم بودیم. به خاطره سپیده مجبور بودم باهاش بمونم. بعد که باهاش به هم زدم سپیده هم با من قهر کرد که تو فامیل همه میدونن حسین تورو میخواد و از این حرفا. یادمه سره پسر عموی سپیده دعوا کردیم منو حسین. پسر عموی سپیده دوسته حسین بود. اسمش ارش بود. ارش میخواست حسین با یکی از دخترای فامیلشون دوست شه . کلی هم منو حسین رو به جونه هم انداخت. منم از خدا خاسته سره اخرین دعوامون همینو بهونه کردم باهاش به هم زدم. بعده اون هم با کلی ادمه دیگه دوست بودم به لطفه سپیده هم اطلاعات کامل به گوشش میرسید. اونم بعضی وقتا یه اس ام اسی میداد منم یا میگفتم شما؟ یا میگفتم مزاحم نشو. وقتی اینجوری میگفتم چه حرصی میخورد بماند. بعد دفعه ی اخر یه دختره زنگید به گوشیم. خواهره حسین بود. منم که سگ اخلاق. برگشتم به دختره گفتم تو بیجا کردی زنگیدی. حالا این ور مامانم میگفت الان خوده حسین میگه چرا به خواهرم توهین کردی. ولی من میدونستم حسین زن زلیل تر از این حرفاس. کلی به خواهرش و خودش و سپیده دری وری گفتم. بعدش هم خطمو عوض کردم. این پسرایی که خواهر دارن زورشون که به دوست دخترشون نمیرسه که. زورشون فقط به خواهرشون میرسه. یعنی هر چی از دوست دختر دلخورن سره خواهر در میارن. خلاصه روزه اخر که زنگیدم به گوشیش بگم دیگه به این خط نزنگ گفت شماره ی جدیدتو بهم میدی. گفتم من از شره تو دارم خطمو میفروشم شماره جدیدمو بهت بدم؟؟؟!!!!!!!!!!!! بعده کلی من....من... گفت نمیخوای برگردی؟ منم گفتم نه. گفت چرا؟ گفتم قدیمی شدی. نوبته جدید هاس. حالا من 1 ساله با هیچ کس نیستم ولی گفتم بزار یه خورده حرص بخوره. بعد اون گفت هر جوری شده شمارتو پیدا میکنم. منم گفتم موفق باشی. بعدش دیگه خبری نداشتم تا امروز که زنگید. حالا منم نمیتونم گوشیمو خاموش کنم وگرنه میفهمه منم. اخه عادت دارم تا یه بار بیشتر صدای گوشیم در اومد خاموشش کنم. البته یه یه بار سپیده بهم گفت بعده تو با هیچ کس نبوده ولی من چشمم اب نمیخوره. در هر صورت ما اصلا به هم نمیخوردیم. من سفید. اون سبزه. من راحت و باز. اون مذهبی و محدود. حالا من نمیدونم ادم چند بار خطشو عوض میکنه؟ اخه خطم ایرانسل نیست که مثله نقل و نبات و سوپر مارکت بفروشن. خطم 912 نمیشه هر روز هر روز عوض کرد. مامانم میگه خطمو خاموش کنم ولی کافیه اشغال بزنه تا معلوم شه ماله منه. این پسره روانیه. معلوم نیست شمارمو ار کجا اورده. من حتی شمارمو به سپیده ندادم تا نتونه بهش بگه. ولی خب بی طرف حساب کنیم همیشه همه ی پسرا بد نیستن. مثلا حسین بچه خوبیه ولی نمیفهمه ما به هم نمیخوریم. مثلا واسه یه دختری مثله خودش خیلی هم خوبه ولی واسه من نه.